یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۷

مریضانه های من

حالم خیلی بده انگار توی سرم یه لوکوموتیو داره سوت می زنه و تند تند راهشو می کشه و می ره ...
گلوم حسابی چرک کرده و گوشم هم چیزی نمی شنوه ... حالا به همه اینا خواب رو هم اضافه کنین و ببینین که من دارم با چه وضعیتی دست و پنجه نرم می کنم ...
دیشب از شدت تب نمی تونستم حتی برم جیش کنم ...
خیلی حالم بده، ولی بلد نیستم از کسی کمک بخوام، مامانم اینا ایجا هستن ولی نمی تونم خودمو راضی کنم که بهشون زنگ بزنم تازه اگه هم بزنم احتمالن هیچی نمی گم ...
خلاصه خواستم یه پست خوب بنویسم ولی حالم بده و نمی تونم، فکر کردم یه کمی خودمو اینجا لوس کنم ...
خوب اینجا برای همینه دیگه ....
در ضمن روز جهانی زن به همه مبارک باشه ...