پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۶

چند تكه

دو تا فيلم از كيشلوفسكي جديدن ديدم . يكي به اسم no end , blind chanc البته اگه درست نوشته باشم.
خيلي فيلم هاي جالبي بودند . طبق معمول فيلم هاي كيشلوفسكي زبان فيلم لهستاني بود با زير نويس انگليسي.
فيلم no end درباره مرگ يك وكيل جنايي بود و اتفاقاتي كه بعد از مرگش مي افتد و واكنش هاي پر و همسرش در اين رابطه . نمي دونم چرا هميشه صحنه هايي كه در فيلم هاي اين جناب است بخصوص صحنه هاي همخوابگي . زنان هميشه چهره هاي مغموم و در كل ناراحت دارند . گويي از عمل خودشان شرم مي كنند. هيچ وقت صحنه اي نديدم كه بعدش زن قيافه اي راضي داشه باشه .موسقي فيلم عالي بود . تمي از فيلم بلو را با خودش داشت . نكته جالب اين بود كه در اين فيلم زماني كه زنداني سياسي كه قبلن به اتهام همدسشتي با سران شورش به حبس محكوم شده بود حكم برائتش صادر مي شه تنها كسي كه خوشحال مي شه دختر كوچكش بود. انگار كه با اين عمل به آرمان نداشته اش خيانت كرده بود ... زماني كه اين فيلم را مي ديدم به ياد جريانات داخلي خيلي از گروه هاي فعال در ايران در هر زمينه اي افتادم .راستي كه هرجاي دنيا بري آسمون همين رنگ است ها ..

دارم مي رم سفر . نمي دونم قراره كجا برم ؟ ولي تصميم داريم تا هوا خيلي سرد نشده از راه كوه و پياده تا شمال بريم . اگه زنده برگشتم حتمن چيزكي مي نويسم

یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶

هذیان های من

خیلی وقت است که می خوام یه چیزی بنویسم .ولی نوشتنم نمی یاد. حالم بده . از اینکه باید همه اش خودت را سانسور کنی حالم دیگه داره بهم می خوره. باید برای همه فیلم بازی کنی. با این ماسک سراسر روز را سر می کنم. بعضی وقت ها شبها موقع خواب هم یادم می ره که باید برش دارم. خسته هستم . چرا هیچکسی صدام را نمی شنوه...
همه جا خاکستری است . صورت ها خشن و خاکستری .. صدا از کسی در نمی یاد... چرا کسی به کمکم نمی یاد ؟ یعنی واقعن فریاد رسی نیست؟