دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

روزنامه کیهان و گوگل

داشتم دنبال سایت روزنامه کیهان می گشتم توی گوگل که بعد از پیدا شدن این پیغام را می داد :
صفحه اول روزنامه · کانديداها حرفى نزنند که براى دلخوشى دشمن باشد · تروريست پرورى به سبک کابوى ها !(يادداشت روز) · زين (گفت و شنود) · کيهان و خوانندگان ...
بعدش به گمانم توی روزنامه اعتماد ملی خوندم که گوگل سایت کیهان را خطرناک معرفی کرده !!!گویا این پیغام برای سایت هایی می آید که به نوعی مشکوک به نصب نرم افزارهای جاسوسی هستند!
حالا این مهم چه طوری اتفاق می افته از سواد من خارجه و چرا گوگل این طور تشخیص داده اونم ایضن از حیطه ی تخصصی من خارجه .فقط دلم خواست اینو اینجا بگم...

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۸

انتخابات

پرده ی اول
شبی از شب های آذر ماه 56 است. همه ی خانواده دور هم جمع هستند. موضوع بحث تا جایی که یادم مانده تحولات سیاسی – اجتماعی رو به رشد است!
پدر طرفدار تغییرات است. هر شب ساعت 8:30 به رادیوی بی بی سی گوش می دهد تا بلکه سر بیاورد چه خبر است.
مادر مردد است که بین چریک های فدایی خلق (اقلیت و اکثریت) /مارکسیست های اسلامی/نهضت آزادی کدام حرف بهتری می زنند. مرتب کتاب های شریعتی و مطهری – دفاعیات بیژن جزنی و خسرو گلسرخی که جلد های بی رنگ و متن زیراکس شده داشتند و به کتاب های جلد سفید معروف بودند را می خواند. گویی قرار بود از داخل اینها به ناگهان ندای آسمانی آزادی بیرون بیاید.
و اما پدربزرگ – پدر مادرم- افسر ارتش شاهنشاهی- قسم خورده به اعلاحضرت- دانش آموخته ی مدرسه عالی نظام سن پیترزبوگ به همه این تحولات و جریانات با دیده ی بد بینی می نگریست.
پرده ی دوم
11 فروردین 58 است.جنجال در خانه به پاست. پدر بزرگ می گوید این نظام از ابتدا چیز شتر گاو پلنگی است که انتها ندارد. به زودی همه ی کسانی را که در بوجود امدنش نقشی داشتند را از بین می برد.نباید رای داد به چیزی که از ابتدا مشکل به این عظیمی را با خود یدک می کشد.نظام جمهوریت با اسلام تضاد اساسی دارد. چطور می شود از بین دو به ترکیبی مطمئن دست پیدا کرد؟
این اولین بار بود که با پاردوکس جمهوری اسلامی آشنا شدم.
پرده ی سوم
22 خرداد 76 هیجان زده در ستاد انتخاباتی آقای خاتمی ثبت نام می کنم .در خانه این عمل با انتقاد روبرو می شود. گویی همه به این پارودکس ایمان آورده اند که ترکیب مطمئن از این دو عنصر بوجود نمی آید. مانند آب و روغن که هر کدام خصلت خود را حفظ می کنند و با هم ترکیب نمی شوند.
اما شور جوانی مانع اندیشیدن درست است. امیدواری به راه حل بینابین دست پیدا کنی. مخالف عوض شدن رژیم هستی. اعتقاد داری که این امر هزینه ی سنگینی دارد که پرداخت آن عملن از بضاعت ملت بسیار به دور است. معتقدی نظام خود از درون می بایست دست به اصلاحات بزند.این اصلاحات نیز بعد از انتخابات در هیئت قتل های زنجیره ای اتفاق می افتد.
پرده ی چهارم
خرداد ماه 88 تصمیم سفت و سخت می گیری که اگر توقع داری به شعورت توهین نشود خودت می بایست قدم اول را برداری.پس از مرور تاریخ 3 ساله انقلاب به این نتیجه می رسی که این پارادکس حل شدنی نیست. و از بطن جمهوری اسلامی چیزی درخور تامل و تعمق در نمی آید.
اسامی کاندیدا ها را بررسی می کنی . بعد متوجه تدوین مناظره ی تلویزیونی می شوی. برای 4 نفر است. کاملن مشخص است انتخابات فرمایشی می باشد و چه کسانی قرار است از فیلتر شورای نگهبان رد شوند. پیشینه ی 4 کاندیدای محترم کاملن واضح است. آقای رضایی در زمان جنگ به نوعی توپ جمع کن کنار زمین بودند.نمی دانم از چه زمانی در حوزه علمیه قم و نجف اساتید بین المللی و مطرح سیاست درس سیاسی می دهند . جلسات هئیت دولت در زمان جنگ شاهد است که آقای موسوی مرد سیاست نیستند بلکه بیشتر متمایل به فرهنگ و عرفان هستند.
دیگر حاضر نیستم خودم با دست خودم به شعور خودم توهین کنم. ترجیح می دهم که تنها از کنار شاهد برگزاری این کارناوال اتخاباتی باشم.

البته این تنها نظر من است. دوستان هرگونه که صلاح خود دانستند عمل می کنند...

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

شعر از آپولینر

بهار، عشاق بی‌وفا را به پرسه می‌خواند
می‌گذارد پرهای آبی، زمانی دراز در اهتزاز باشند
پرهایی که از لرزش درختان سرو مرتعش‌اند
درختانی که پرندگان آبی بر آن‌ها لانه می‌کنند.
سپیده‌دمان، مریم عذرایی گل‌های سرخ را دست‌چین می‌کند
فردا خواهد آمد برای چیدن میخک‏ها تا آن‌ها را در آشیانه‏ی فاخته‏هایی بچیند که کبوتر نری برایشان مقدر کرده‌است
کبوتری که امشب به روح‌القدس می‌ماند.
لیموبنان از عشق شعله‏ورند
و ما دخترانی را دوست ‏داریم که آخر از همه سر می‏رسند
دخترانی که پلک‏هایشان روستاهای دور است و دل‏هاشان میان لیموها معلق است
دوستانم سرانجام از من بیزاری جستند
من بودم که ستاره‌ها را از جامی لبالب می‌نوشیدم
و خواب بودم که فرشته‌ای بره‌ها و چوپانان آغل‌های ماتم‌زده را نابود کردسرکردگان دروغین،
سرکه را ربودندو گدایان را خراشیدند با فرفیون‌هایی که می‌رقصیدند.
از ستاره‌های بیداری، هیچ‌یک را نمی‌شناختم آتش‌خان‌های گازی،
شعله‌هایشان را بر روشنی ماه پاشیدند
گورکنان با بطری‌های آبجو ناقوس‌های مرگ نواختند در نور شمع
برای خوب یا بدیقه‌های آهاردار بر شکن دامن‌های ناپاک می‏افتاد زنان نقابدار پا به ماه،
جشن چله به جا می‌آوردند در کلیسا آن شب شهر مجمع‌الجزایری بودزنان عشق و ایثار طلب می‏کردند
و تاریکی تاریکی رود را به خاطر می‏آورمو سایه‌هایی را که بر آن می‌گذشتند وهرگز زیبا نبودند.
دیگر حتی بر خویش رحمی ندارم
و نمی‌توانم از شکنجه‌ی سکوتم بگویم
تمام کلماتی که روزی در اختیار داشتم به ستارگان مبدل شدند
ایکاروسی می‌کوشد تا چشم‏های من فراز شود و
منم که خورشیدها را حمل می‌کنم و میان دو سحابی می‌سوزم
چه ‌کرده‌ام با حیوانات الهی خرد؟روزگاری مردگان برای پرستشم برمی‏گشتند
و من چشم انتظار پایان جهان بودم حالا اما مرگم چون تندبادی زوزه کشان در می‏رسد
در خود احضار کرده‌ام شجاعتی راتا به پشت سر بنگرم
نعش‏های روزهای مراهم را نشانه می‏زنند و من بر آن‌ها مویه می‌کنم
بعضی در کلیساهای ایتالیایی می‌پوسند یا در لیموبنانکه در چارفصل همزمان شکوفه می‌کنند و میوه می‌آورند
روزهای دیگر پیش از آن‌که در میخانه‏ها بمیرند،
گریستند در میخانه‏هایی که گل‌های سوخته در گردش چشم‌های زنی دورگه آسیاب می‏شوند
زنی که شعر را اختراع کردو گل‌های سرخ کهربایی دیگربار در باغ خاطره‌امشکوفه می‌کنند.
مرا ببخش، نادانی‌ام!مرا ببخش که دیگر قاعده‏ی قدیمی شعرها را نمی‏شناسم
دیگر هیچ نمی‌دانم و تنها عشق می‌ورزم و گل‏ها دوباره در چشمانم آتش می‏شوند.
مراقبه‌ای خدایی می‌کنم و بر موجوداتی لبخند می‌زنم که خالقشان نبوده
‌اما ما اگر زمانی سر می‏رسید که سایه سرانجام سخت می‏شد
و خود را تکثیر می‌کرد تا تنوع قطعی عشق مرا حقیقت بخشد
آن‌وقت، کار خود را می‏ستودم.
سکون یکشنبه را دیدم و تن‏آسایی را ستودم
چگونه اماچگونه دانش بی‌نهایت کوچک در من رخنه کرد با حواس پنچ‌گانه‌ام.
از این حواس یکی به کوهستان‏های آسمانی شباهت می‏بردبه شهرهای عشق‏امبه فصل‌ها می‌ماند
بی‌سر زندگی می‏کندکه سرش، خورشید است و ماه، گلوی بریده‌اش.
ای کاش می‌توانستم اشتیاق بی‌حد را تاب آورم می‌غری و گریه می‌کنی، هیولای شنوایی‌ام!
تندری در گیسو داریو چنگال‌هایت صفیر پرندگان را مکرر می‌کنند
احساس شریرانه‌ی لمس به من می‏تازد و زهرآگین‌ام می‏کند چشم‌هایم،
دور از من شناورند و ستارگان ناب، مرشدان بی‌‌خستگی من‌اند
هیولای دودها و مه‏ها سری شکوفا دارد
و زیباترین هیولاعطر گل‌های سرخ را می‌رباید و محزون است.
سرانجام دیگر دروغ‌ها مرا نمی‌ترسانند
ماه چون تخم‌مرغی می‌پزد.
گردنبند قطره‌های آب انگار یاقوت‌های بی‏رنگ دختر‌ غریق را زینت می‏‌دهد
و دست‌چین من از گل‌های شهوت اینجاست که دو تاج خار را به لطافت پیشکش می‏کند
خیابان‌ها از بارانی تازه نمناک‏اند
فرشتگان چالاک در خانه برای من کار می‌کنند در تمام روز مقدس ماه و اندوه ناپدید خواهند شد
من همه‏ی روز مقدس را قدم زدم،
آواز خواندم زنی که از پنجره‌اش خم شده بود دیر زمانی تماشایم کرد
و من آوازخوان گذشتم.
در انحنای خیابانی ملاحان را می‌بینم که می‌رقصند با گردن‏های برهنه در آوای آکاردئون
همه چیزی را به خورشید بخشیدم همه چیز را، جز سایه‌ام.
ابزار لایروبی، بقچه‏ها، پری‏های دریایی نیمه ‏مرده سه مرشد،
به افق‏های مه گرفته می‏کوبیدند بادها گذشتند از فراز شقایق‏های نعمانی آه باکره!نشانه‏ی ناب سومین ماه.
آه زائران روشن من در میانه‌ی شما می‌سوزم
با هم به پیشگویی بنشینیم ای پیر بزرگ من آن آتش درخشان مشتاقم که برایتان جان می‏سپارد
و چرخ بزرگ آتش می‏گردد و می‌سوزاندآه زیبا!ای شب زیبا!
شعله‏ی آزاد اشتیاق بندها را می‌گسلد شعله‌ای که نَفَس‏ام را خاموش می‌کند.
آه مرده‏های تاریکی چله رنج و شکوه مرگ خود را می‌بینم و نشانه می‌گیرم
در اطمینانی که انگار خم شده‌‌ام تا پرنده‌ای را نشان کنم.
پرنده‏ی مردد به نگارگری تظاهر می‏کند
وقتی سقوط کنی خورشید و عشق در دهکده می‌رقصیدند و کودکان دلاورت،
خوش‌پوش یا مسکین این پشته را لانه‏ای ساختند تا شجاعتم از تخم درآید.
شعر از آپولینر، ترجمه‌ی محسن عمادی