یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۵

نیاز به یک طراح و کلی نصیحت

اینقدر الکی از این طرف و اون طرف حرف زدم که مطلب اصلی یادم رفت یکی به من در راه خدا کمک کنه یه قالب جدید تهیه کنم به خدا صواب سواب؟! داره ها
آهای ملت کد نویس بدادم برسید...

از همه چی و هیچی

صدای آژیر قرمز می یاد همه باید بدوند زیر زمین ... تاریکی است کسی کسی را نمی شناسه ... هنوز گرمای تخت خوابت زیر پوستت است .. صدای گریه خواهر کوچکم توی سرم می پیچه .. و بعدش صدای مامانم که براش لالایی می خونه که نترسه ... وقتی شنیدم که قراره صدام حسین را اعدام کنند همه این خاطرات عین فیلم جلوی چشمم رژه می رفتند . وقتی مطمئن شدمکه اعدامش کردند گریه کردم برای اینکه خیلی چیزها یادم افتاد یادم افتاد که توی حلبچه یا پادگان نوژه چه اتفاقاتی افتاد. توی خرمشهر چه به سر دخترامون آوردند ولی می دونید نارحت هم شدم . فکر کنم برای دشمنم هم مرگ نخوام .با اینکه می دونم که پایان زندگی همه مرگه و پایان زندگی دیکتاتورها هم موقعی است که از قدرت ساقط می شوند ولی بازم دلم برای صدام سوخت حالا بگین خرم دیگه خوب چکار کنم من این طوریم. دیگه
بعد از جنگ هم که 8 سال دفاع مقدس داشتیم و هرکی حرف می زد ستون پنجم بود و ضد انقلاب دوران اصلاحات هم که هیچ اتفاقاتی نیافتاد الان هم که داریم عین خر توی مرداب جون می کنیم ... من نمی دونم دیگه نسل سوخته به چی می گند؟
وای که چقدر هوا این چند روزه سرد شده . الان که روز یکشنبه باشه و ساعت هم 5:45 دقیقه است شرکت پسرک نشسته ام و دارم تند تند در حالی که نوک دماغم یخ زده و حواسم جای دیگه است هزار تا چیز می خونم و می نویسم .
این جریان ثبت وب لاگ ها چیه باز راه افتاده؟ یعنی نریم خودمون را ثبت کنیم از صحنه روزگار وب لاگستان حذفمون می کنند؟
سال نو میلادی نزدیکه ... امیدوارم امسال اقلن برامون یه کمی صلح آمیز تر باشه به نسبت سال قبل ...
خیلی این روزها خسته هستم و دارم به کلی تغییرات در زندگیم فکر می کنم ... این هم خانگی هم یه جوری بلای جونم شده و خیلی اذیت می کنه .. دلم نمی خواد که توی اون برکه اسیر باشم چون می دونم توی اون دورها هنوز یه دریایی وجود داره ... ولی آیا شهامت عوض کردن وجود داره؟....
نمی دونم ...

شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵

یه حس خیلی غریب و خواستنی

صداشو می شنوی ، بعدش می ری توی عالم هپروت و دنیای بیخیالی که داشتیش....... بعدش کرم دیدنش به جونت می افته ... درمقابل وسوسه اس مقاومت می کنی ...... چند روزی گم و گور می شی ولی دیگه فایده نداره ... باهاش قرار می ذاری و می بینینش .....
دوتایی فرق کردیم . بزرگ شدیم .. یه جورایی خیلی بزرگ شدیم ... وقتی می بینیش دلت می خواد ساعت ها بشینی و نگاش کنی به یاد جوانی ات .... وسوسه لمس کردن دستش از زیر میز توی رستوران بدجوری اذیت می کنه سعی می کنی فراموشش کنی ... ولی بهتره که سر خودت کلاه نذاری ... دیگه وقتی برگشته برگشته ... یادته چقدر این صحنه را پیش خودت مجسم کرده بودی ....نه ؟
خیلی خوبه که پیدات کرده مگه نه؟

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

چند روز پیش یه ایمیل گرفتم . از یکی ازکسایی که در قدیم نسبتن نزدیک می شناختمش و بعدش دیگه نشناختمش. جالب بود . نمی دونستم وب لاگم خواننده ای هم غیر خودم دارد.... بگذریم . آدم ها همیشه بخش مهمی از زندگی من به شمار می آمدند با توجه به این نکته که آدم هایی که دور و اطراف من بودند و بعدش نبودند آخرش دوباره پیداشون می شه. هرکدوم از کسایی که از زمان بیشتر از 2 سال دو رو اطراف ما باشند بعد از یه مدتی یادآور یه بخشی از زندگی تون می شند . بعدش با صحبت کردن و یا دیدن و یا یادآوری اون آدما یاد بخشی از زندگی تون می افتید . مثل اینه که وقتی با دوستای دوران دبستان تون صحبت می کنید یا عکسی ازشون می بینید یاد دوران دبستن بیافتید. خوب بعضی وقتها این یادآوری خیلی خوب نیست این آدم هم نشونگر یه بخش خیلی خاص از زندگی من بود که خیلی دوست ندارم یادش بیافتم.یاد اون بخش از زندگی برای اینکه یاد آور از دست دادن دوتا از آدم هایی بود که برام خیلی عزیز بودند. هیچ ربطی هم به اون ادم نداره ولی از وقتی که باهاش صحبت کردم خیلی یاد آون ادما توی ذهنم چرخ می خورند . بدجوری اذیت شدم پسرک از اینکه باز یکی از دوستام پیدا شده بود خیلی اظهار التفات کرد ولی خوب .... هیچی بگذریم
فردا شب شب یلدا است و یکی از زیبا ترین رسم های ما ایرانی هاست. من تقریبن شب یلدا را به اندازه عید نوروز دوست دارم. خدا بیامرزه مادربزرگ مامانم رو . شب یلدا برای من عجین شده با خاطرت مادرجون است.بازکردن کتاب حافظ و خوردن برنج و عدس و گندم و شاهدانه بوداده . انار دون کرده با گلپرو نمک که همه اینا روی یک کرسی بزرگ توی یک سینی برنجی بود .... یادش بخیر
چقدر امروز حالم بده . از اون روزاست که نمی دونم چی می خوام . تازگی ها وقتی بنا به دلایلی چند ش خونه نیستم خیلی بداخلاق می شم . همکارام هم دیگه می دونند وقتی خیلی بد اخلاق هستم می پرسند که چند شب است خونه تون نرفتید؟
تازگی ها باز افتادم رو اون دنده که هرچی خواب می بینم مو به مو اتفاق می افته . بازم شبا می ترسم بخوابم و بازم روزا می ترسم از خواب بیدار بشم..... خیلی حالم عجیبه ......
بعد از این همه ناله هفته پیش رفتیم طبقه بالامون !! تولد . وای خیلی مهمونی جالبی بود .بعدن بیشتر می نویسم ولیهمینقدر اینو بگو که برای منی که تقریبن بعد از رفتن خواهرم دیگه یه جورایی از نسل جدید دور افتاده بودم این مهمونی خدا بود . کلی نسل جدید جدید بود خیلی جالب بود روابطشون لهجه و جنس لغات مورد استفاده شون انگار که توی یه دنیای دیگه افتاده باشی خیلی جالب بود . درهرصورت همیشه بودن در جمعی که از من جوانتر هستند برای من لذت بخش است .
خوب دیگه بهتره برم و به کارام برسم ....هم توی خونه هزارتا کار دارم و هم توی شرکت . بعضی وقت ها فکر می کنم جون سگ دارم که نمی میرم ولی نه . اول هفته دیگه ب دست پر می یام. چندتا فیلم جالب دیدم که براتون بیشتر می نویسم ازشون و چندتا کتاب را بلاخره تموم کردم در این وانفسای کار و درس و زندگی مشترک
تا بعد شادکام باشید

پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۵

یه اتفاق خوب

الان که دارم این خط ها را می نویسم اصلن حالم خوب نیست یک خبری شنیدم و یه اتفاقی داره برام می افته که خودم هنوز باورم نمی شه
اگه خبری شد زودی می نویسم فقط اینو بگم که اگه این اتفاق بیافته زندگی حداقل 4 خونواده از این رو به اون رو می شه تا بعد

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۵

پست تولد و چند چیز دیگر

10 آذر ماه تولدم بود. دیگه دارم یواش یواش نزدیک به دوران چهل می شم. الان دقیقن 3 روز است که وارد 36 سال زندگی ام شدم . خیلی احساس خوبیه . همیشه از این که وارد دهه 30 زندگی ام بشم احساس خوشحالی می کردم.
نمی دونم شاید اینم از اخلاق های عجیب و غریبم سرچشمه گرفته باشه.
پس با چند روز تاخیر تولدم مبارک

دوم اینکه توی ده ما لواسون خیلی هوا عالیه!!!!!! ولی خداییش برف با حالی اومد . برخلاف تهران نه کسی توی راه موند و نه اینکه آب و برقش قطع شد. اینم از محسنات دوری از پایتخت ......

دیگه این که سرم خیلی شلوغه و اصلن نمی رسم که زندگی عادیم را داشته باشم . سه روز است که یک صفحه کتاب نخوندم و این داره منو دیوانه می کنه برای آدم هایی که مثل من یه جورایی به خواندن کتاب اعتیاد دارند این مطب کاملن قابل درکه .....
چهارم این که من از نیک آهنگ کوثر اصلن خوشم نمی آید ولی چه کنم که قلم خوبی در کشیدن کاریکاتور داره . البته من اصن خودش را از نزدیک نمی شناسم وی با حرفایی که از خودش توی وبلاگش می نویسنه به نظر من که موجودی است بسیار از خود راضی . حالا یا واقعن همینطور است یا اینکه مرض داره از خودش یه همچین تصویری ایجاد کنه برای خواننده ......

و خوشحالم که روز تولدم روز جهانی مبارزه با ایدز این بلای جان بشریت البته بعد از احمدی نزاد است . چقدر خوبه که روز بیاد که بتونی بدون هیچ شرم و خجالتی در مورد این بیماری صحبت بکنی برایش کمپین راه بیاندزی . داشتم بی بی سی را می خوندم درباره ایدز در روسیه مطالب جالبی نوشته بود . با چند نفر که اچ آی وی مثبت داشتند مصاحبه کرده بود . دونفر از انها با هم ازدوج کرده بودند و منتظر فرزندشان بودند. یکی دیگه شونم از راه تزریق مبتلا شده بود . جالب بود که می گفت اون موقعی که دکترش بهش گفته بوده ایدز داری خیلی روش اثر نذاشته بوده برای اینکه اثیر مه مغزی بوده و در علم هپروت بعدن که تصمیم می گیر اعتیاد را کنار بذاره متوجه عمق این فاجعه می شه . یکی دیگه شون که توی یک مرکزی کار می کنه می گفت که بیشتر کسایی که تماس می گیرند بیشتر می خواهند که یک ساپورت روحی روانی داشته باشند و بدونندکه اونها تنها نیستند . پیشنهاد می کنم حتمن این گزارش را بخونید.

پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵

صبح توی ده ما (لواسان) هوا خیلی عالی بود . داشتیم می آمدیم با پسرک سر کار. بعد از هزار سال تصمیم گرفتم یک موسیقی ایرانی به سبک لس آنجلسی گوش کنیم. خلاصه پسرک هم گفت بیا به کار تقریبن جدید آقای عاصف گوش بدیم. چند تا کار قشنگ داره . گفتیم باشد. خلاصه آهنگ پشت آهنگ ( که تازه هر کدام از اونها برای خودش داستانی جدا داره) گوش کردیم تا نوبت رسید به آهنگی که گویا می بایست نامش خبر چین بوده باشد. این آقا گلایه داشته که چرا می بایست از بین این همه دختری که در دنیا وجود داره یک دختر خبرچین نصیبش بشه.
بازهم کلیشه های قدیمی : تنها زنان هستند که از خبرچینی لذت می برند و انگار که آقایان اصولن با این گفتاربیگانه هستند. نمی دانم چه زمانی می خواهیم از این کلیشه ها دست برداریم . کاشکی همان طور که روز بودکه ماهیان قرمز عید را به آب می سپاردند، روزی هم بود که این کلیشه ها را به خاک می سپردیم.
تا کی باید شاهد این باشیم که از اطراف و اکناف دنیا برایمان لقمه ای از این کلیشه های پوسیده می گیرند؟ جالب قصه اینجاست که هر جا بروی آسمان همین رنگ است چه در س آنجلس و چه در تهران یا کمپانی ترانه باشه یا صدا و سیمای جمهوری اسلامی . هیچ فرقی نمی کنه ... همه اش استفاده ابزاری از زن است ....
خلاصه صبحمان کوفتمان شد ......
امضا کمپین سنگسار و امضا فرم یک میلیون امضا یادت نره ( اینهم مدل تبلیغات جدید رادیویی جمهوری اسلامی بود .......)

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵

این چند روزه می خواستم خیلی چیزا بنویسم . ولی به علت اینکه مامانم کمی زیادی مریض است حوصله ام نشد.ولی اینو می نویسم . هر چند روز یکبار از حسین درخشان ایمیلی می گیرم . دوست دارم نگاه هایش را به همه مسائل بدونم . معمولن 100% هم نظراتش را قبول ندارم. اصلن هم از نزدیک نمی شناسمش وهیچ چیزی هم از ایشون به بنده نمی رسد. ولی اینو می خوام بگم که با حتاکی و بی احترامی به این آدم یا هر آدم دیگری که در دنیای مجازی سری توی سرها داره به هیچ جا نمی رسیم . این بلاگرهای محترم که این همه حرف ناجور نوشته اند هیچ وقت از خودشون پرسیده اند که چرا باید این آدم برای این کار انتخاب بشود نه بنده یا شما یی که خیلی هم از این قضیه ناراحتید؟ خوب با بی احترامی کردن کاری درست نمی شه . شما هم ایمیل بزنید و خودتون یا یکی دیگه را به عنوان داور پیشنهاد کنید. نمی دونم ما کی می خواهیم یاد بگیریم که همه آدم های روی زمین الزام ندارند که دلبخواه من و شما رفتار کنند. بهتره آدم نخواد که فوری همه را قضاوت کنه .حالا ایشون یا ینده شدیم داور نه اصلن یه بلاگر محترم دیگه . چه اتفاقی می افته . شما را هم به عنوان بهترین بلاگر دنیا انتخاب کردند. خوب مبارکتون . ولی به نظر من ما با بی احترامی کردن به همدیگه وقتی را که می تونیم برای تمرین دموکراسی داشته باشیم و یا اینکه به همیدگه چیزی یاد بدهیم یا یاد بگیریم مثل بقیه فرصت ها در دنیای غیر مجازی به هدر می دهیم.
اما شما آقای حسین درخشان عزیز که خیلی ازت چیز یاد گرفتم. شما هم هرچیزی را به نظر من خیلی جالب نیست به خورد دریافت کننده های ایمیلتان بدهید. این هم یک راه جلب توجه است نه؟
حالا ما اینو نوشتیم . فردا همه می نویسند که خودش می خواسته خودشو مطرح کنه . اونم داره قضاوت می کنه و غیره ....
ولی به جان خودم مدتها است این خوره مشهوریت بدجوری داره من غلغلک می ده .. و البته بشر جایزالخطا است دگه

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

چرا یکی پیدا نمی شه این مردک احمق را خفه کنه؟ واقعن خجالت نمی کشه این حرفا را می زنه؟ زنان عزیز زودتر بشتابید که وقت طلاست . تا می تونید بپه پس بیاندازید
گه بگیرنتون که همه چی را به مسخره می گیرید
حالم از هر چی واژه دین و اسلام است بهم می خوره اصلن این روزا حالم از همه ادما بهم می خوره
گندتون بزنه

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵

چرا هیچ کسی منو دوست نداره ؟ چرا هیچکسی حالمو نمی پرسه؟ چرا باید من اینقده کار کنم که وقتی می رسم خونه از شدت خستگی نتونم لباسمو در بیارم بعدش بیهوش بشم؟ چرا باید همش نگران باشم .... چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

ترویج فمینیسم

اعتراض به فیلم های سینمایی
نماینده مردم بویراحمد و دنا در مجلس در نطق پیش از دستور خود به پاره ای از مصادیق نحراف و ابتذال در آثار سینمایی سال های اخیر اشاره کرد و گفت : ترویج فمینسیتی یکی از این مصادیق است که در تعداد زیادی از تولیدات سینمایی سال های اخیر با نمایش ظلم و خشونت مردان نسبت به زنان حتی در قشر تحصیلکرده و القای این مطلب که ریشه این ظلم و ستم ها در فرهنگ و مذهب است تشویق به اعتراض مخالفت و مقابله زنان با خشونت های مردان و زیر پا نهادن فرهنگ و سنت می شود.
به نقل از روزنامه کارگزاران 20 مهر ماه

کسی که معترض نیست؟

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

بابا جان این چه وضعیه . این آقای رئیس رفته الان داره توی پیکادلی خوش گذرونی من بیچاره باید با این دولتی های زبون نفهم قصه حسین کرد شبستری بگم ؟
آخه خدا را خوش می یاد؟

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

..........

خودم را یادم رفته بودusername & password وای می خواهید بخندید؟ بعد از مدتها اومدم که بنویسم یعنی با بدبختی پیداش کردم .... تا من باشم که تند تند بنویسم .خوب بازم اومدم. دیگه فکر کنم تا مدتی تند تند بنویسم . خیلی بد است که من نمی تونم افکارم را انسجام بدم و شروع کنم به نوشتن.پسرک همیشه فکر می کنه که من خیلی خوب می تونم بنویسم .ولی من فکر می کنم که اصلن هم اینطور نیست . وقتی نوشته های بقیه دوستان را می خونم به این نتیجه می رسم که من اصلن برای نوشتن خلق نشدم .ولی دیشب موقعی که داشتم توی تختم بیهوش می شدم . به این قضیه فکر کردم که نه باید بنویسم.مگه اینجا مال من نیست پس باید اون جوری که دوست دارم بتونم بنویسم .از هرچی که دوست دارم. امیدوارم شما هم بهم کمک کنید برای اینکه افکار زیادی توی کله ام است که دلم می خواد با بقیه شریک بشم.(هرچه کردم که این کلمه می خواد را اینطوری به کار نبرم نشد که نشد).خوب دیگه بهتره یه ذره ازاوضاع و احوالم در الان براتون بگم :
الان درحال حاضر بازهم رفتم سرکار توی یه شرکتی هستم که کار ها مربوط به کنترل ترافیک این شهر خراب شده را انجام می دهدد.جای خیلی باحالی است .از همه باحاتر رئیسم است . این رئیس ما خیلی نقل داره . ماجراهای زیادی با هم داریم . از این به بعد براتون از ماجراهای منو رئیسم براتون زیاد می نویسم . الان هم تهران نیست . رفته کنفرانس توی لندن . خلاصه از فرصت استفاده کردم و گفتم یه سری به اینجا بزنم . فعلا دیگه باید برم . تا بعد ......

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

درحال حاضر سرم خيلي شلوغ و پلوغ مي باشد . دارم روي پايان نامه ام کار مي کنم . در مورد زنان در خاور ميانه و روند جنبش فمينيسم در خاور ميانه و علي الخصوص ايران کار مي کنم . در اين رابطه مجبور بودم که از ابتدا درخصوص وضعيت قبلي و کنوني زنان تحقيق کنم . به نتايج بسيار بسيار جالبي رسيدم. تصميم گرفتم که مرحله به مرحله شما را در جريان اين تحقيقات قرار بدهم . درباره ايزدبانوان و الاهه هاي باستاني نا بوجود اورندگان جنبش هاي زنان .... سير بسيار جالب . آموزنده اي است. دراين ميان البته صحبت هاي غيرمربوط به اين بخش را هم خواهيم داشت . در هر حال اميدوارم که براتون حداقل به عنوان اطلاعات عمومي جذاب باشه . در ضمن از الان اعلام کنم که بنده نه لزبين هستم و نه اينکه معتقدم تمام مردان دنيا را بايد کشت و از بين برد . بلکه فقط و فقط قصدم اينکه اطلاعاتم را در اختيار کساني که در اين مورد دوست دارند چيزي بدونند بگذارم ....

وضع خانواده در کمون اولبه:
- دوره مادر شاهي:
- در دوره کمون اوليه همانطور که کار و توليد عمومي بود زن ها و مردها نيز به يکديگر تعلق داشتند در اين دوره تقريبن تمام اموال اشتراکي بودند. مالکيت خصوصي وجود نداشت از فقير و غني اثري نبود زيرا بهره کشي و اثتسمار انساني از انسان ديگر آغاز نشده بود مورگان محقق امريکايي مي گويد در اثر تحقيقات به اين نتيجه مي رسيم که خانواده در طول عمر بشر شکل هاي مختلفي به خود گرفته است . که با شکل امروزي ان کاملن متضاد مي باشد. امروز اينطور به نظر مي رسد که خانواده تنها بر روي وحدت زوج و زوجه يعني مونوگامي قرار داشته . ولي مطالعه تاريخ بدوي نشان مي دهد که روزگاري بوده که تعدد زوجات و تعدد ازدواج يکديگر را تکميل مي کرده است . روابط جنسي بشر در داخل قبيله به هيچ قاعده و اصولي مقيد نيوده است . هر مرد به هر زن و هر زن به هر مرد تعلق داشته است. حسد و فکر زناي با محارم وجود نداشته زيرا که نه فقط در ادوار اوليه برادر و خواهر با يکديگر زن و شوهر بودند بلکه حتي امروز هم رواط جنسي ميان والدين و فرزندان در پاره اي از قبايل آلاسکا در مرکز امريکاي شمالي شيلي و هندوستان مجاز است. در چنين وضعيتي در هيچيک از شکل هاي خانواده گروهي نمي توان به تحقيق دانست پدر فلان فرزند کيست ولي مادرش معلوم است . مادر کليه فرزندان خود را فرزند خانواده مشترک مي خوانند و نسبت به آنها وظايف مادري را دارد و سلسله نسب از جانب مادر معين مي شود. بعد از دوره مونوگاميک با گذشت زمان روابط جنسي ميان خواهران و برادران و انشعابات دورتر آنها يعني زناشويي در ميان اقوام هم خون تحريم شد و خانواده يا سندياسميک syndiasmiq بوجود آمد. در اين مرحله يک مرد با يک زن زندگي مي کند ولي تعدد زوجات و داشتن رابطه با زنان ديگر يکي از حقوق مردان است ولي زن بايد کاملن به مرد خو وفادار باشد و زناي او با قساوت تنبيه و مجازات مي شود . در دوره مادرشاهي فعاليت کشاورزي و ساير اعمال مهم اقتصادي به همت زنان صورت مي گرفت . به همين مناسبت مردم آن روزگار براي زنان ارزش و مقام بزرگي قايل بودند. و زنان را مظهر نعمت و فراواني مي خواندند و قوام و دوام اجتماع را بوجود انان موقوف مي دانستند . ارزش اقتصادي زنان سبب شده بود که رياست اقوام و قبايل با آنها باشد. از مختصات اين دوره يکي اينکه فرزندان فقط در کلان مادران وارد مي شدند و تنها از انان فرمانبرداري داشتند و شوهرها نيز در قبيله ماردان وارد مي شدند و از بانوي قبيله پيروي مي کرند و مردم فقط به اجداد مادري خود احترام مي نمودند. و در اجتماعات قبيله اي مردم يعني زنان و مردان روساي خود را تعيين مي کردند و راجع به جنگ و صلح تصميم مي گرفتند. در اين دوره غالبن روساي قبيله از بين زنان انتخاب مي شدند به همين علت است که اين دوره را دوره مادرشاهي مي خوانند.

- دوره پدرشاهي :
در کمون اوليه تربيت و نگهداري حيوانات اهلي ابتدا به واسطه مردان صورت مي گرفت . درحاليکه کار پر مشقت زراعت بوسيله زنان انجام مي شد. کم کم اهميت و تاثير چوپاني در زندگي اقتصاد کان آشکار شد و انسان موفق گرديد که از گاو و گوسفند و اسب براي فعاليت کشاورزي و شخم زمين استفاده کند. و بار سنگين کشت و زرع را از دوش زنان بردارد. از اين دوره است که مقام با تغيير طرز توليد تنزل مي يابد و احترام و قدرت مردان فزوني مي گيرد و به اين ترتيب دوره مادر شاهي سپري مي شود و دوره پدر شاهي جاي ان را مي گيرد.
پس از آنکه روابط جنسي ميان برادران و خواهران و انشعابات دورتر آنها ممنوع شد گروه هاي شرکايي به صورت ژنس درآمد. يعني حلقه ثابتي از خوبشان همخون از شاخه زن بوجود آمد که اعضاي آن نمي توانستند ميان يکديگر ازدواج کنند. تا مدتي که نسب فقط از سمت زنان معين مي شد ميراث معمولن به نزديکترين اقوام يعني به همخون هاي سمت مادر مي رسيد . زيرا ثروت ژنس مي بايست در خود ژنس باقي بماند. به اين ترتيب اگر مالک گله مي مرد گله هاي او از بين برادران و خواهران او و اخلالف آنها تقسيم مي شد و فرزندان متوفي از پدر خود ارثي نمي بردند . ولي با زياد شدن ثروت و استقرار رژيم پدرشاهي قدرت مرد فزوني گرفت و کم کم نسبت به جاي آنکه از جانب مادر تعيين شود از سمت پدر تعيين گرديد و حقوق ارثي در بين همخون هاي سمت پدر تقسيم شد.
يکي از دانشمندان بزرگ اجتماعي واژگون شدن رژيم مادر شاهي را بزرگترين انقلاب خانواده و شکست تاريخي جنس زن مي شمارد. زيرا ازاين پس زن اسير اقتصادي و بنده شهوت مرد و افزار ساده توالد و تناسل مي گردد و مرد در خانه نيز فرمانرواي مطلق مي گردد.
خوب اين هم از اين اگه دوست داشتيد بيشتر در اين مورد بدونين با من تماس بگيريد .

فعلن تا بعد ....


شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵

بازم سلام
بعد از مدت یکسال و اندی آمدم . چقدر اتفاق در این مدت افتاد خدا می داند. چقدر بحث های وبلاگی گرم و سرد شد .همه به هم بد و بیراه گفتند خوب گفتند توی مملکت در سطح سران کلاس های آشپزی دایر شد و کیک زردی پخته شد که گویا آش دهن سوزی هم هست آقایان برای کنفرانس رفتند آمریکا از توی وزارت امور خارجه سر درآوردند و لابی های بسیاری انجام شد.خواهرزاده خوشگل من یکسالش شد و تقریبن یکسالی هم هست که خواهر کوچکم توی ایتالیا داره درس می خونه و ندیدمش کارم را عوض کردم . دوباره مشغول درس خوندن شدم. و دست آخر اینکه هم چنان زنان این مرز و بوم را به بهانه های واهی به کشتن می دهند و کسی نیست که فریاد رسی باشد......
دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود بازم تصمیم دارم که بنویسم . از تجربیاتم و مشاهداتم در یک مکان کاملن زنانه . منطقه ممنوع آقایان. شاید براتون جالب باشه .
توی این یکسال خیلی اتفافات عجیبی توی زندگیم افتاد و آخریش توی تابستون بود که یه جورایی ضربه آخر رو بهم زد ... برای تغییر اگر خودم تنها بودم همون موقع اقدام می کردم ولی خوب یه جوری یه نفر دیگر هم توی این موضوع دخیل هستش... دارم برنامه ریزی می کنم برای خودم، دارم دوباره طعم تنهایی و لذتش رو تجربه می کنم و یادم به اون روزها هست... حالم بهتره خیلی زیاد ولی خوب سعی می کنم زیاد نشونش ندم... از خودم خیلی بدم ی یاد که دارم یه جورایی نقش بازی می کنم ولی خوب برای آماده کردنش احتیاج به زمان دارم نمی تونم یهویی زیر پاش رو خالی کنم و بهش بگم می خوام برم می خوام برم که دارم خفه می شم و هوا ندارم برای نفس کشیدن جا ندارم برای تکون خوردن...
تغییر خیلی خوبه، دارم برنامه ی یه سفر رو می ریزم. برای یه کنفرانس توی استانبول ... خیلی هیجان دارم حیلی ...
فعلن تا هفته بعد