شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۶

خیلی وقته که هیچی ننوشتم . این روزها طبق معمول هزار تا اتفاق تازه برام افتاده که مجال نوشتن را پیدا نکردم.
نمی دونم تا حالا براتون این اتفاق افتاده که با کسی تازه آشنا می شید ولی بعد از 10 دقیقه انگار که اون آدم را هزار سال است که می شناسید . برای من دقیقن همون اتفاق افتاده.
این روزها همه چی تازه است . سر یه کار تازه می رم . کار این شرکت برگزاری همایش و کنفرانس در سطح داخلی و خارجی است . من در بخش روابط بین الملل اونجا کار می کنم. جاش خوبه و از همه مهمتر این است که اونجا به خونه جدیدم نزدیک است . خونه خودم خیلی احساس خوبیه .....
امروز روز جالبی بود چرا؟ خیلی ساده است برای اینکه بعد از مدتها کمشکش تصمیم کبری گرفته بودم که دیگه راجع به یه نفر و چندتا مساله اصلن فکر نکنم و روزم رو خیلی خوب شروع کردم ولی خوب دیگه درست همین امروز اون موجود تماس گرفت !
یه جورایی احساس می کنم امسال برام غیر قابل پیش بینی است !!!! ولی همینطوری دوستش دارم .....
الان هم سرم داره از در می ترکه فردا هم بسیار کار دارم . خدای من باید یه مقاله بنویسم ولی اصلن حتی روش کار هم نکردم نمی دونم آخر و عاقبتم با این درس خوندنم به کجا می کشه ....
فعلن تا بعد .......