شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۱

تردید

همیشه همین طوری است ... دردناک و کشدار... این تردیدهایی که مثل خوره به جانت می افتند و نغمه ی نابودی ات را سر می دهند...
همیشه همین طوری است... می نشینی کنارش می نشیدند کنارت ... ولی انگار یک جای تصویر ایراد دارد...
دستت را از زیر میز لمس می کند ... تنم گر می گیرد... تمنایی از ژرفا خودش را یه سطح می رساند... حس می کنم الان همه ی عالم می فهمند که دلم می خواست همین جا روی همین میز تنت را احساس کنم و در همین لحظه مرگ هم اگر آمد به تخم نداشته ام نباشد...
همیشه همین طوری است دیگر ...

خوشبختی

خوشبختی شاید تمام شدن چیزی باشد که هرگز شروع نشده ...