سه‌شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۷

عزیزانه های من به ...

برای تو عزیزترین....
قرار بود پست امروزم را درباره تو بنویسم، حرف هایی که بقول تو می خواستیم به هم بگوییم و هیچ وقت نگفتیم، از لحظه ای که قول دادم دارم فکر می کنم که چه حرفی نگفته باقی مانده؟
جوابم هیچ است... تمام حرف هایم را گفته ام شاید باید بعضی هایش را دوباره و دوباره گویی کرد...
برایم به نوعی عزیزترینی... در زمانی به زندگی ام پا گذاشتی که داشتم تغییری عظیم و به نوعی تولدی دوباره را کشف می کردم، کمکم کردی ، به ناله های بی پایانم گوش دادی ، من را به سر سفره پر از مهربانیت دعوت کردی....
همگامی ات ،همراهی ات ،هم دلی ات برایم معنایی بسیار دارد... می دانی که دوستانم برایم بسیار عزیزند ولی تو جایگاهی ویژه ای داری
حتی رفتنت هم نتوانست به این جایگاه خدشه ای وارد کند .... ساعت های بسیاری را به تو فکر کردم و در هنگام مواجهه با مسائل سعی کردم دنیا را از دیدگاه تو هم نگاه کنم ....
زمانیکه برگشتی با خودت یک دنیا چیزهای خوب آوردی ، پیک نوروزی من شدی و خوشحالم که باز با هم ساعاتی را می گذرانیم...
خوشحال از اینکه باز تویی هستی که باهم شیطنت های ریز ریز کنیم ... جیک جیک هایمان شروع کنیم ... با هم حرص بخوریم تا پاسی از شب پای تلفن درباره مسائل پیش پا افتاده با جدیت تمام صحبت کنیم .... در یک کلام با هم زندگی کنیم ....
مرسی که هستی ....