یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۷

روزانه های من

1- یه ساعتم نگاه می کنم وقت رفتن به خونه است، مثل دیوانه ها از شرکت می زنم بیرون. موزیک را زیاد می کنم و خودم هم باهاش شروع می کنم به خوندن... لبخند می زنم و آهنگ مورد علاقه ام رو زمزمه می کنم ... مردم با تعجب از کنارم رد می شن... توی این شهر خاکستری دیدن یه لبخند هم شاید غنیمت باشه، لبخندم رو می پاشم روی همه عابرین تا شاید اونا هم رنگی بشن و به یکی دیگه بخندند....

2-بعد از یه پیاده روی مفصل به خونه می رسم. یه قهوه و یه سیگار در حالی که دارم روزنامه کیهان می خونم و یورو نیوز گوش می دم ، کلی خستگی مو در می یاره ... بعد از یه کمی گپ زدن با قمر(ماهی منه ) و دوستان پای تلفن، می خوام برم توی آشپزخونه که ناگهان نگاهم به تو می افته ... دلم برات پر می کشه ... قلبم فشرده می شه .... مشامم پر از بوی تنت می شه ... و دل تنگت ....

3- تی شرت تو رو می پوشم ... دیگه بوی کهنگی گرفته ... هنوز اون لکه ها روشه ولی دلم نمی یاد بشورمش ....می رم توی آشپزخونه ... دارم غذای چینی درست می کنم درست همونطوری که با هم درست می کردیم ... موقعی که پیازچه را چاپ چاپ می کنم دستام گرمی دستاتو حس می کنه و صدات تو گوشم می پیچه : "... تو نمی خواد آشپزی کنی تا آخر دنیا فقط باید بهم بخندی و یغلم کنی ... بقیه کاراش با من ...." چه زود تنهام گذاشتی ....

4- صدای نغمه کورساکف توی خونه بالا و پایین می ره ... یه گیلاس شراب ... شام ... سیگار....
با تی شرت تو به تن، توی بغلت می خوابم تا ابد.....