پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۶



اين هاپو اسمش عدنان است

اولین پست سال 86

سفرنامه نازنینوپلو
این اولین باری است که دارم در سال 86 توی وبلاگم می نویسم .
سال 85 با تمام بی مهری هایش تمام شد . برای من که سال عجیبی بود . توی این سال بالاخره جرات انجام دادن خیلی از کارها را پیدا کردم .. سعی کردم بیشتر برای خودم زندگی کنم و دنبال کارهای مورد علاقه ام برم . فعالیت و حضورم را در اجتماعات زنان بیشتر کردم . تصمیم به جدایی را بالاخره با صدای بلند به زبان آوردن....
ماه اسفند ماه عجیبی بود. اتفاقات عجیبی برایم افتاد. یک برنامه سمینار از یکی از دانشگاههای ترکیه که استادانش در جنبش زنان فعالیت دارند برایم فرصتی پیش آورد که بتونم خیلی از تصمیماتم را عملی کنم.
با کانون هستیا اندیش آشنا شدم در جمعشون شرکت کردم. دوستان خوبی پیدا کردم. پابپای بقیه نگران 33 نفر دربند شدم . به پیشواز آزادی تعدادی از آنها رفتم. در روز 8 مارس همراه با بقیه در اجتماع مقابل خانه ملت شرکت کردم و از باتوم پلیس عزیز بی نصیب نماندم. نگران تعدادی از دوستانم شدم که آن روز به وسیله پلیس دستگیر شدند.... و برای اولین بار به دادگاه خانواده رفتم.
جالب بود برای خودم آنجا کلی بحث کمپین را راه انداختم. مواردی از قانون را که کمتر زنانمان می دانند از جمله ثبت طلاق در محضر بعد از دریافت حکم از دادگاه. برای اینکه از رثبت رجوع مرد بدون اطلاع آنها جلوگیری شود تا بعدن شوهرشان نتواند بدون اطلاع انها رجوع کند و برایشان دردسر درست کند . به خیلی ها توضیح دادم که حضانت با ولایت فرزند فرق دارد و اگر زورشان می رسد بروند و ولایت بچه هشان را بگیرند .......
احساس می کنی که اگه حتی به یه نفر به همنجسانت کمک کنی اون روزت بهتر است .( اين كلمه قشنگي نيست ولي بهترش را پيدا نكردم)
25 اسفند ماه به استانبول رفتم ... حس آزادی لامصب عجب حس خوبی است.
احساس اینو داشتم که بعد از مدت طولانی از قفس ها شده بودم . احساس زنده بودن داشتم .....
بعد از مدت ها باز خودم بودم و خودم. این خیلی عالی بود . دیگه نه کسی بود که براش باید برنامه بذاری و بگردونیش و بعدش هم همش نگران باشی که نکنه بهش خوش نگذشته باشه نه اینکه نگران این باشی که مبادا جمله ای را یادت رفته باشه ترجمه اش کنی و بعدش هم همه اش عذاب وجدان ....
برای خودم بودم . غیر از روزهایی که باید در دانشگاه حضور داشتم و در چند کارگاه شرکت می کردم بقیه روزها همراه با ام پی تری پلیرم توی خیابان ها مشغول پیاده روی و دقت در احوالات ملت .
با کلی از آدم ها سر صحبت را باز می کردم توی نانوایی، فروشگاه، رستوران، بازار، مترو، کشتی ازشان در مورد زندگی شان سئوال می کردم و اینکه آیا از زندگی شان راضی هستند؟ از زنان سئوال می کردم آیا مورد خشونت واقع می شوند؟ جالب بود که 80% از آنها معتقد بودند که جامعه ترکیه اصولن جامعه مرد سالار است. در محل کار اکثر زنان شکایت از نوع رفتار همکاران مردشان داشتند.
خلاصه اینکه در همه دنیا برای ما زنان گویا آسمان یک رنگ است و اینکه به عهده خودمان است که این رنگ را عوض کنیم ..
به یک نمایشگاه نقاشی و عکس که به مناسبت 8 مارس بود رفتم چقدر خوبه که بدون اینکه بترسی و خود سانسوری داشته باشی بتونی احساستو از زن بودن به راحتی بیان کنی .... یک رسیتال چنگ و فلوت رفتم که جای همگی را بسیار خالی کردم و از همه مهمتر اینکه یک باله دیدم از باله های مدرن که توسط یک گروه آوانگارد دانشجویی روسیه برگزار شده و جای همگی خالی بود . بسیار سفر خوبی بود .
تا بعد ....