چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۹
زادروزانه
دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹
نرگسانه ...
برای نرگسم...
کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد میگیری که خیلی میارزی.
خورخه لوئیس بورخس
سهشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹
دوباره ها
پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۹
بی عنوانه ها...
سهشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹
چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹
چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۹
چهارشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۹
پنجشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۹
خستگی و دل خواستن...
پنجشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۹
سهشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹
عدالت
برای من نام حسین درخشان مساوی است با وبلاگ به زبان فارسی و کار با اینترنت به زبان آدم کم هوشی مثل من. کاری ندارم مرام و مسلکش که بود چه بود سخنش گاهی دل همه رو رنجوند و گاهی همه دوستش داشتن تنها به این فکر می کنم که 600 روز هستش توی اون زندان اسیره مثل خیلی های دیگه ... امروز که این وبلاگ عدالت برای حسین درخشان را دیدم تنم لرزید از عاقبت همه ی کسانی که روزی مخالف جریان جوی آب جمهوری اسلامی شنا کرده اند...
عاقبتمون چی می شه یعنی؟
یکشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۹
پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۹
طنز زمانه...
دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸
روز و شب های زندگی
- توی زندگی روزایی هست که می تونی پیاده روی کنی و اینقدر موزاییک های کف خیابون رو بشمری که سرگیجه بگیری...
- توی زندگی روزایی هست که می تونی کسی رو دوست داشته باشی و دلت شاد باشه ...
- توی زندگی شب هایی هستش که می تونی تا خود صبح عشق ورزی کنی و دنیا به کامت باشه ...
- توی زندگی روزایی هست که باید متنفر باشی ، ولی موندی سر دوراهی که باشی یا نباشی....
- توی زندگی روزایی هست که باید یه تیکه از وجودتو درش بیاری و توی مطب دکتر زنان جاش بذاری...
- توی زندگی روزایی هستش که می دونی نباید اشتباه کنی ولی این کار رو می کنی...
- توی زندگی روزایی هست که از شباش متنفری...
- توی زندگی شبایی هست که می تونی تا خود صبح توی توالت عق بزنی و خودتو خالی کنی و جونت هم بالا بیاد....
- توی زندگی روزایی هست که می تونی با خیال راحت توی مبل راحتی لم بدی و فیلمتو نگاه کنی و سیگارت رو بکشی ....
- توی زندگی شب هایی هستش که همراه هنرپیشه های سریال SEX & THE CITY می خندی و گریه می کنی و فکر می کنی همه جای دنیا زناش شکل همدیگه هستن....
- توی زندگیت روزایی هستش که دلت می خواد یه قطعه عالی بنویسی ولی هذیون می گی...
یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸
دوباره من و تو ...
دوباره من و تو، در سکوت شب در را به رویم باز کردی...
دوباره من و تو، با نگاه های دزدکی، اینبار از سر اینکه بدانم آیا چیزکی آشنا در نگاهت باقی مانده؟
دوباره من و تو، با نوای موسیقی، همراه با ناله های سرخوشانه من، آه های کشدار رضایتمند و ممتد تو، بالا و پایین شدن هایمان، لمس پستی و بلندی هایمان، و فتح قله های لذت، عرق بدن هایمان پر کرده فضای خانه را که زمانی برای من رنگ و بوی دگری داشت...
دوباره من و تو، میز صبحانه، قهوه دم کشیده، گپ های صحگاهیمان...
همه چیز به ظاهر مثل قبل است، پر از من و تو ...
نمی دانم، تنها می دانم که خودم به مانند قبل نیستم ... شبیه هیچ وقتم نیستم...
تنها می اندیشم به این هم آغوشی پر هیجان بدون لذت عشق، که پر و سیرابم کرد پنج شنبه شبی و خالی تر از همیشه راهی خانه شدم...
تجربه ها
"تجربه های خارق العاده ای که در این قرن چه به عنوان فرد و چه به عنوان گروه، از سر گذرانده ایم می توانند سخت به بی راهه مان بیاندازند، ما متاثر از شوق نتیجه گیری از تجربه ی تلخمان به ارتکاب اشتباه های ویرانگری سوق داده می شویم، که به جای آنکه مارا به وضعیت آزادی و عدالتی که آرزوی دستیابی به آن را داریم نزدیک تر کنند به جهت عکس سوقمان می دهند. تجربه های سخت به خودی خود راه خرد را نمی گشایند. تنها در صورتی می توانیم به خرد دست یابیم که قادر باشیم از دور به قضاوت درباره تجربیاتمان بنشینیم."
ایوان کلیما
پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸
زاغکی...
...زاغکی قوطی رد بولی به دهن برگرفته پرید...
پی نویس: اتفاق فوق در خیابان پهلوی تهران کنار جوب آب اتفاق افتاده...