یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

دوباره من و تو ...

دوباره من و تو، در سکوت شب در را به رویم باز کردی...

دوباره من و تو، با نگاه های دزدکی، اینبار از سر اینکه بدانم آیا چیزکی آشنا در نگاهت باقی مانده؟

دوباره من و تو، با نوای موسیقی، همراه با ناله های سرخوشانه من، آه های کشدار رضایتمند و ممتد تو، بالا و پایین شدن هایمان، لمس پستی و بلندی هایمان، و فتح قله های لذت، عرق بدن هایمان پر کرده فضای خانه را که زمانی برای من رنگ و بوی دگری داشت...

دوباره من و تو، میز صبحانه، قهوه دم کشیده، گپ های صحگاهیمان...

همه چیز به ظاهر مثل قبل است، پر از من و تو ...

نمی دانم، تنها می دانم که خودم به مانند قبل نیستم ... شبیه هیچ وقتم نیستم...

تنها می اندیشم به این هم آغوشی پر هیجان بدون لذت عشق، که پر و سیرابم کرد پنج شنبه شبی و خالی تر از همیشه راهی خانه شدم...

تجربه ها

"تجربه های خارق العاده ای که در این قرن چه به عنوان فرد و چه به عنوان گروه، از سر گذرانده ایم می توانند سخت به بی راهه مان بیاندازند، ما متاثر از شوق نتیجه گیری از تجربه ی تلخمان به ارتکاب اشتباه های ویرانگری سوق داده می شویم، که به جای آنکه مارا به وضعیت آزادی و عدالتی که آرزوی دستیابی به آن را داریم نزدیک تر کنند به جهت عکس سوقمان می دهند. تجربه های سخت به خودی خود راه خرد را نمی گشایند. تنها در صورتی می توانیم به خرد دست یابیم که قادر باشیم از دور به قضاوت درباره تجربیاتمان بنشینیم."

ایوان کلیما

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸

زاغکی...

...زاغکی قوطی رد بولی به دهن برگرفته پرید...

پی نویس: اتفاق فوق در خیابان پهلوی تهران کنار جوب آب اتفاق افتاده...

چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۸

چای...

دریچه فاضلاب کنار پیاده رو باز هستش و با لباس نارنجی نشسته کنارش. لیوان و فلاسک (فلاکس؟!!!) چاییش کنارش و داره به سیگارش پک می زنه با چه آرامشی... بهم لبخند می زنه بهش لبخند می زنم و می گم خسته نباشی ... می خنده و می گه درمونده نباشی و من احساس زنده بودن می کنم همچنان ....

دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۸

بازگشت

گاهی برگشتن به ریتم عادی زندگی خیلی حس خوبی می دهد.امروز احساس تولد دوباره دارم. مدتها بود که نمی تونستم از زندگی لذت ببرم و خوشحال باشم.البته به گمانم بخش عظیمیش به خاطر شرایط حاضر باشه. ولی بعضی وقت ها انگار لازم هستش که یه کارهایی رو که قبلن نمی کردی یه بار دیگه امتحانش بکنی و بعدش به این نتیجه برسی که ریتم قبلی زندگیت بسیار خوب بوده و خوشحال و راضی بودی. از مهرماه امسال بسیار شرایط سختی را گذروندم.می دونم که همه آدم ها مشکلات خاص خودشون رو دارن ... یه چیزایی رو که همیشه ازش فراری بودم امتحانی کردم.امتحانش یه ذره گرون تموم شد ولی برام لازم بود.
اصولن دوست ندارم آدم ها را به خلوت زندگی شخصیم راه بدم و ارتباط عاطفی تنگاتنگی بوجود بیارم. حالا چه دختر و چه پسر خیلی فرقی ندارن... در دو مورد اشتباه کردم ولی از هر دو مورد درس های خوبی گرفتم.
تصمیم هایی گرفتم که امسالم رو تا جایی که امکانش وجود داشته باشه خوب برگزار کنم.
و این حس خوبی بهم می ده.
برای همین می گم گاهی برگشتن به ریتم عادی زندگی خوبه...این که دوباره مثل سال گذشته خوشحال باشی و از جودت لذت ببری بدون نگرانی های بی ربط...
بعد از مدت ها دارم دوباره به زندگی سلام می کنم...
و بخشی از این ها رو فرشته جون مدیون صحبت های خوب تو هستم ...مرسی از همه ی نگرانی هات ...
برگشتن دوباره ام را می خوام امروز جشن بگیرم...