شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

مردانه های من ...

از صبح این صفحه جلوم بازه و نمی دونم چطوری باید پرش کنم؟
از چی بنویسم و از کجا؟ موضوع برای نوشتن زیاده، روز زن، اتفاقای روز مره، دل نگرانی های من...
دلم می خواد از یه چیزی بنویسم که تا حالا ننوشته باشم ...
همین طور دارم فکر می کنم ... و نمی دونم که چی باید بنویسم .... ناگهان یه آیکان کوچولو روی صفحه مونیتور سمت چپ آبی رنگ می شه و خبر از رسیدن یه ایمیل می ده ...
حالا می دونم از چی می خوام بنویسم ...
این پستم را خطاب به همه مردان زندگی ام می نویسم ...
به شما تمام مردان زندگی ام ...
شمایی که هر کدامتان نقشی به یادگار به صفحه زندگی من باقی گذاشتید... بعضی نقش ها پر رنگ هستند و بعضی کم رنگ از بعضی نیز تنها سایه روشنی به یادگار مانده ...
شمایی که هریک به نوعی، بخشی از زندگی ام را به میان دستان خود گرفتید و هر یک به فراخور حال خود نقشی در این میان بازی کردید....
شمایی که هریک برایم به نوعی معلم بودید و نگرشی را به من یاد دادید...
به شمایی که هرکدامتان برایم یادی و رفتاری را به خاطره باقی گذاشتید ...
خودخواهی در عشق /شکم بارگی /حسادت /بی وفایی/سردمزاجی/
فحاشی /خودکامگی /عشق /شادی/حس خوب پر شدن /
امنیت/شادی /گریه /رنگ
هم آغوشی پر هیجان /سکس بدون لذت /بی اعتنایی /....

نمی دانم آیا باید از شما متنفر باشم و یا دوستتان داشته باشم ... این سوالی است که زمان زیادی برای پاسخ دادن نیازمند است ... تنها می دانم که حضور شما در زندگی من به نوعی در پربار شدن آن و رشد من موثر بود...
جایش است که از همه شما تشکر کنم ...
ممنونم از شما همه مردان زندگی ام ...