دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۷

رفتم سفر راستش هم یه کمی سفر کاری بود هم یه مقداری سفر شخصی ।
توی این سفر رفتم یه نفری را که کلی وقت بود دورادور می شناختم از نزدیک ببینم .... تجربه جالبی بود । میدونی توی ایران طفلکی مردم اینقدر گرفتارند که کتوجه نمی شوند که چقدر رفتارشون خصمانه هستش متوجه نمی شوند که چقدر با کینه و ... رفتار می کنند بنابراین وقتی یه آدمی را می بینی که از این رسته نیست و رفتارش از این قاعده مستثنی چقدر احساس خوبی بهت دست می ده...
اینقدر با این آدم احساس آرامش می کردم که حد و حساب نداشت ....
خوب توی شهر بهم پیشنهاداتی شده .... قول دادم که جدی تر بهش فکر کنم ....
فقط نکته ای که داره اینه که باید از ایران برم ... دوست ندارم ولی خوب چاره چیه ...
دارم به همه اینها فکر می کنم ....
سفر خیلی خوبی بود ....
دوباره برگشتن به ریتم عادی زندگی این روزها یه ذره سخته ....
خو دوست ندارم دیگه ....