دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

آناتومی بنده!!!!

زبونم را روی لبم می کشم و طعمش را با لذت مزه مزه می کنم و همون موقع یاد این آهنگ می افتم :
I KISSED A GIRL, I LIKE IT….
جالبه ... مزه لبم امروز توت فرنگی است ... در حالی که دارم به این چیزا فکر می کنم دوباره لبم رو مزه مزه می کنم و لبخند می زنم ... مارون فایو داره توی گوشم دیسکو به راه می اندازه .... ناگهان دستی روی شونه ام قرار می گیره ... نیم متر می پرم بالا...(برای دوستان منظره آشنایی است ... به خصوص موقعی که تلفن ناگهانی زنگ می زند قیافه من تماشایی است !!!)... خانمی صحبتی می کنه مثل سینمای صامت است بدون زیر نویس!متوجه می شم که مارون فایو همچنان داره انگشتاشو روی باسن من فشار می ده و مصرانه می خوند... صدا را کم می کنم یه گوشی را هم از توی گوشم بر می دارم
من- جانم بفرمایید، از من چه کمکی بر می یاد؟
خانم- این آقا که توی ماشین ...نشسته با شما کار داره؟مثل اینکه آشناتونه ... تمام خیابون را روی سرش گذاشته ، هزار ماشالله شما هم که عین خیالتون نیست!!!!!
بر می گردم نگاه می کنم، صورت آشنا نیست ماشین را هم نمی شناسم (البته باز هم دوستان می دونند که من ماشین هارو از روی رنگشون می شناسم وگرنه قدرتی خدا قادر به تشخیص ژیان از بنز نیستم!!!)
آقا از داخل ماشین اشاره می کنه برم طرفش لحظه ای صبرمی کنم دیگه قطعن ایشون از آشناهای من نیست ... فکر کردم شاید می خواد آدرس بپرسد حوصله اش نمی شه ماشین را خاموش کنه ... در این فکرم که قیافه من چقدر شباهت به GPRS داره ... که آقای محترم شیشه را پایین می کشه از اون طرف خم شده و با عشوه گری احتمالن ذاتی به صندلی خالی اشاره می کنه... مثل ابله ها نگاش می کنم و منتظرم که آدرسو بپرسه... طرف می فهمه بهم می گه
طرف- بفرمایید.
من-میگم :کجا؟
طرف-روی صندلی
من-گیج می گم ببخشید متوجه منظورتون نمی شم (هنوز دارم فکر میکنم ادرس کجا را می خواد که منم باید باهاش برم!!!)
طرف-بریم هرجا که شما مایل باشید
من-آهان (تازه لامپ بالای سرم روشن می شه، فهمیدم منو با آدرس پیدا کن عوضی نگرفته – اول خیالم راحت می شه – بعدش متوجه منظورش می شم)(ذهن روشن به این می گن ها!)
من- با لبخند – نه مرسی مسیر من به شما نمی خوره...
از اون اصرار و از من انکار ، بعد از مدتی طرف انگار می فهمه من یه خورده خرم می گه :
طرف- بهتون بد نمی گذره!!!!و به در همین هنگام به میان پایش اشاره می کنه (هماهنگی صدا و سیما به این می گن !)
من- مات و متحیر نگاش می کنم
طرف – اگه پس نمی خوای چرا کونتو قر می دی و راه می ری
من- بابا این همین جوریه کی قر داد؟(خداییش با 160 سانت قد و کلن با استخون 43 کیلو کونی هم برای قر دادن می مونه؟)
من- دارم برمی گردم که برم که آقاهه گفت : حیف شد از کونت خوشم اومده بود!!!!!پاشو می ذاره روی گاز و به سرعت صحنه را ترک می کنه .....
2- هنوز از اتفاق یک ساعت پیش گیج می زنم ، میدون ونک رسیدم ، جمعی پسر جوان توی میدون ایستاده اند از اینکه هی این ور و اون ور را نگاه نمی کنن فهمیدم که امروز هم توفیق اجباری برای ارشاد دین اسلام در تعطیلات قبل از انتخابات به سر می بره ...
شور شوق جوانیشون برام جالبه ، از کنارشون رد می شم ... یکیشون ناگهان می گه وای پسر عجب سینه هایی!!! خودش اینقدر کوچیک و سینه اینقدر بزرگ؟
بلافاصله بعد از این حرف نگاه کلیه کارشناسان داخلی جمع و خارجی رهگذر به طرف سینه بنده خیره می شه و نظرات شروع می شه ....
3- نزدیک خونه من دارن یه خونه می سازن ، از جلوش رد می شم نفهمیدم مهندس ناظر بود یا سرکارگر بود ... بهم گفت بالا جا خالی هست امروزم حقوق گرفتم تو هم خیلی لوندی بیا بریم بالا!!!!!!!!!!!!
نخیر امروز همه یک چیزیشون می شه شاید هم من یه چیزیم می شه ....ولی بالاخره در اینی که یکی بالاخره یه چیزیش می شه هیچ شکی نیست ....
می دوم تا به خونه برسم ، از پله ها در حالی که دارم بالا می رم فکر می کنم :
از باسنم ماشین سوارهای سعادت آباد خوششون می یاد
سینه هام برای جوانان میدان ونک جذاب است
همخوابگی ام برای هم کارگران ساختمان
این صحنه ها برای همه ما زنان و دختران در هر سنی با هر هیکلی صحنه ها و صحبت های آشنایی است
شما چه فکر می کنین؟