پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵

امروز پنجشنبه است و تصمیم گرفتم که نرم سر کار و به خودم مرخصی بدم .چقدر تنبلی و بطالتی خوبه .دیشب موقع خونه رفتن فکر کنم ساعت حول و حوش 9:30 بود صحنه ای دیدم که هنوز هم وقتی یادش می افتم حالم دگرگون می شه . بعدن درموردش بیشتر می نویسم . امشب هم قراره که با یه آدمی که خیلی دوستش دارم و دیدنش برام همیشه یه رویا بوده برم بیرون .... این روزا خیلی همه چی عجیبه ... فکر کنم که برنامه رفتنم داره جور می شه ببینم تا چی می شه