یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۷

دیروز روز ولنتاین بود ... سال هاست که این روز معنای خودشوو دیگه برام ازدست داده ... از چهاردهم فوریه هزار و نهصدو و نود و هشت .... یادمه آخرین ولنتاین من توی پاریس بود ... یادش بخیر ...

-برگشتن به زندگی چقدر خوبه ... داروهام تموم شده ... حالم داره بهتر می شه ... دیروز بعد از مدتها رفتم پیاده روی ... برای خودم گل خریدم ... توی خونه پنجره ها رو باز کردم ... خونه را تمیز کردم و برای خودم بعد از مدتها آشپزی کردم ...زندگی را دوباره شروع کردم و حالم فعلن خوبه ...

فردا هم تعطیله و هم من یه مهمون عزیز دارم ...

فعلن تا بعد ....