شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۷

پاییزانه من

دیروز هوای پاییزی قشنگی داشتیم. از جایی که من هستم -یعنی کار می کنم تقریبن بیشتر تهران از بالا می بینم- دیروز خیلی خوشگل شده بود-شهر منظورمه- خلاصه موقعی که رسیدم به بالای میدون ونک ساعت فکر کنم حول و حوش 7 عصر بود یه نم باران شروع شده بود و بوی پاییز توی هوا پخش بود.یه کمی که جلوتر رفتم یه هو یاد مدرسه و قدیم ها افتادم ... اطرافم را نگاه کردم سر نبش خیابان پردیس یه گاری دستی پر از لبوی داغ و باقالی پخته بود ... همین بو ها بود که منو یاد دوره دبستان و راهنمایی انداخت ... یاد شیطنت های بی پایان من و زویا در راه مدرسه که همه اهل محل داد و بی دادشون از دست ما هوا بود ....
روزگار خوبی بود ولی یه واقعیتی را بگم که این روزگار الانمو خیلی بیشتر دوست دارم . برای اون موقع ها دلم خیلی تنگ می شه بعضی وقت ها نوستالژی ام زیاد می شه ولی الان را بیشتر دوست دارم یعنی خود ِ الانم را بیشتر دوستش دارم از خودم راضی هستم .هنوز نقطه ضعف هایی دارم که باید روشون بیشتر کار کنم ولی زمانی که به پشت سرم نگاه می کنم زمانیکه در موقعیتی قرار می گیرم عکس العمل هایم صحبت هایم و نگاهم را که نقد می کنم متوجه پختگی بیشتر می شم و این طوری می شه از خودم احساس رضایت می کنم ....
دلم الان برف می خواد خوب