پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۴

ديشب تيم ملي برد و يه بار هم که شده ما با خيال راحت مي ريم جام جهاني .....
هورا .....
ميدون محسني ديشب قيامت بود همه آدم هاي تهرون را انگار يکجا مي تونستي اونجا ببيني ، شادي مردم محروم از شادي بسيار جالب و در عين حال دردناک هم بود ... چه خوب بود که چند لحظه اي مي شد غم نان و زندگي و سياست و انتخابات و زنداني بودن ها را فراموش کرد و به زندگي اميدوار شد و به همه لبخند زد.....
الان سر کار هستم بعدن در اين رابطه بيشتر مي نويسم ....
پ.ن: تعطيلات رفتم شمال ، چند روز فارغ از دغدغه هاي اين شهر خاکستري دوباره توي طبيعت غرق شدم ، خيلي خوب بود و لازم .
امروز توي دانشگاه تهران در ارتباط با همبستگي با معين همايشي است ، اگه دوست داشتيد ساعت 5 به دانشکده ادبيات دانشگاه تهران يه سري بزنيد .....
هنوز هم نمي دونم بايد راي داد يا نه ؟ فعلن همکارم که عضو تحکيم وحدت شاخه مشارکتش است داره روم کار مي کنه ....
و ديگه اينکه توي اون شلوغي ديشب جوکي را شنيدم :
از يه نفري مي پرسند به کي راي مي دي ؟‌
مي گه : به مادرم
مي پرسند:‌چرا؟
جواب مي ده : براي اينکه مادرم قالي باف است ....
تا بعد .....