چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۷

دیگه اینجا هم احساس امینیت نمی کنم که چیزی بنویسم...

یه وقت هایی هست که فکر می کنی بعضی اتفاقا فقط برای آدم های دور و اطرافت می افته و هیچ وقت این آقا شتره در خونه تو نمی خوابه ولی خوب دیگه نوبت خیاط هم می رسه که توی کوزه بیافته... نمی دونم این فیلم ها هستند که از زندگی آدما تقلید می کنند یا اینکه بر عکسش هم اتفاق می افته؟ الانا اصلن احساس خوبی ندارم هم چنان در قهر به سر می برم و دلم نمی خواد با هیچکسی حتی در این باره حرف بزنم از اینکه آدم ها بخوان برام دلسوزی کنن متنفرم از اینکه احساس ترحم را توی کسی بوجود بیارم متنفرم دلم می خواد این طور موقع ها برم توی غار خودم کسی منو نبینه । گریه کردن خیلی خوبه ولی دوست ندارم جلوی کسی این کار رو بکنم اشکای من ماله خودم هستش ... دوست دارم همیشه منو همه همون نازنین محکم و قرص ببینند ولی این خیلی سخته که نخوای کسی دلش برات بسوزه ... نمی دونم شاید من هنوز راه و رسم با دیگران زندگی کردن رو بلد نیستم ولی خوب خیلی دلم نمی خواد که اون روی ضعف منو کسی ببینه ।اون ماله خودمه ولی اگه کسی ازم بپرسه بهش می گم که نقاط ضعفم چیه ... خوب اینا ماله خودمه دیگه ....

نمی دونم با این اتفاقی که افتاده رفتم توی پوسته قهربا دنیا و خودم نمی دونم این کار درسته یا نه ولی خوب این تنها عکس العملی بود که این چند روزه از خودم نشون دادم। به نظرم مشکلات من ماله خودم هستند و خودم باید حلشون کنم ولی خوب دیگه ....

این چند روزه توی محل کارم هم اوضاعم زیاد تعریفی نداشت ... با همه خیلی بداخلاق بودم ولی خوب دگه به زمان احتیاج دارم که باهاش کنار بیام ...