سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۷

سوگوارانه های من

.... مرد به همین سادگی ... هنوز از توی شوک قضیه بیرون نیومدم...
نمی دونم چی باید بگم یا اینکه اصلن می شه چیزی گفت یا نه؟
چند شب پیش یه هویی در خونه م به صدا در اومد اونم در ساعتی که معمولن همه دوستان می دونن من خواب تشریف دارم ... خلاصه یه نفر از پشت در گفت که یه خانمی توی آژانس است که حالش خیلی بده فقط تونسته بگه که من بیارمش اینجا ... دردسرتون ندم دوستم بود در چه وضعیتی به قصد کشت کتک خورده بود و سوزانده شده بود به دست همسر محترمشون ... نمی دونستم چکارباید بکنم خلاصه آشنایی در کلانتری محل داشتم بهش زنگ زدم گفت بلافاصله دوستم را ببرم کلانتری گزارش تهیه کرند و ما را به بیمارستان منتقل کردند و بعدش هم پزشکی قانونی و خلاصه معلوم شده که دوستم خونریزی داخلی داره و جنین دو ماهه اش رو هم انداخته ... خونوادش توی شهرستان زندگی می کردن شوهر دوستم در دانشگاه اون شهر درس می خونده که از این دختر خوشش می یاد و باهاش بعد از کلی دردسر ازدواج می کنه و میان تهران । با دوستم توی مرکز مشاوره آشنا شدم....
زنگ زدم خونوادش از شهرشون بیان که فرداش از بیمارستان مامان دوستم زنگ زد که چه نشسته ای که ... مرد ...
هنوز حالم بده دهنم تلخه داخلم تلخه روحم تلخه ...
همسرش الان در بازداشت موقت به سر می بره ...
فایده ای داره ؟
دارم بالا می یارم .....