یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۶

چند روزي بيشتر به پايان سال نمانده. عجب سالی بود پر از اتفاق... پر از آدم های عجیب و بی ربط و با ربط به من، پر از شکست ، پر از موفقیت ، پر از شادی و پر از اشک ....
بهار با همه قشنگي هاش داره خودشو نشون مي ده ... دلم يه خلوت حسابي مي خواد ولي اين طور كه معلومه تا پايان تعطيلات خبري از خلوت نيست...
فردا مي رم سفر... مريم اومده و دلم براش حسابي تنگ شده است و بي قرارشم .....