یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶

هذیان های من

خیلی وقت است که می خوام یه چیزی بنویسم .ولی نوشتنم نمی یاد. حالم بده . از اینکه باید همه اش خودت را سانسور کنی حالم دیگه داره بهم می خوره. باید برای همه فیلم بازی کنی. با این ماسک سراسر روز را سر می کنم. بعضی وقت ها شبها موقع خواب هم یادم می ره که باید برش دارم. خسته هستم . چرا هیچکسی صدام را نمی شنوه...
همه جا خاکستری است . صورت ها خشن و خاکستری .. صدا از کسی در نمی یاد... چرا کسی به کمکم نمی یاد ؟ یعنی واقعن فریاد رسی نیست؟